محل تبلیغات شما

مداحی و اشعار جدید - اثنی عشری



خبرت هست که آن طاق معلا افتاد

ناگهان کنگره سنگی کسری افتاد

خبرت هست ستون های یهودا افتاد

خبرت هست هبل خورد شد عزی افتاد

خبر این است زمین پر شده از اب حیات

بر احمد و بر ال محمد صلوات

یک نفر امده تا بار جهان بردارد

پرده از منظره باغ جنان بردارد

تا که از گرده یوق گران بردارد

از کران تا به کران بانگ اذان بردارد

اخر از سمت خدا انکه نیامد امد

چهارده تن همه با نام محمد امد

شب شکست و به زمین بارش مهتاب امد

عشق برقی زد و بر هر دل بی تاب امد

جبروت و ملکوتیست که در قاب امد

فال حافظ زدم و این غزل ناب امد

گل عزاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه ان سرو روان ما را بس

حق بده دیدن این معجزه حیرت دارد

فقط این ابر به باریدنش عادت دارد

نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد

سایه اش نیست و در سایه قیامت دارد

سایه پیغمبر ندارد هیچ می دانی چرا

افتابی چون علی در سایه پیغمبر است

کیستی ای نفست پاک تر از پاکی ها

غرق تسبیح بزرگی تو افلاکی ها

اشهد ان که حیران تو بی باکی ها

نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها

ای نفس های علی ای همه هست زهرا

عالمی دست تو بوسید و تو دست زهرا

تو درخشیدی و انوار حیات اوردی

سیزده رشته غنات از عرفات اوردی

سیزده چشمه جوشان نجات اوردی

سیزده مرتبه بانگ صلوات اوردی

اخرین باده ات از این همه خم می اید

با دعایت علم چهاردهم می اید

ششمین اینه ات امد و پروانه شدیم

سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم

مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم

شیعه جعفری خادم این خانه شدیم

اسمان را کلماتش سخنش پر کرده

و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده

گر چه از عطر تو این دشت شقایق دارد

چقدر دور و برت شهر منافق دارد

چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد

دل زهرایی تو صحبت صادق دارد

تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی

سر هر صبح به دیدار علی می‌آیی

باز پیچیده در این شهر پیامت اقا

پشت یک خانه تو هستی و قیامت اقا

عادت صیح تو شد عرض سلامت اقا

و سلام است فقط تکه کلامت آقا

از تو داریم سلامی پر عطر و برکات

باز بر احمد و بر ال محمد صلوات

حسن لطفی


بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا
درد دارم حضرت درمان بیا

حیف از خوبیِ تو یابن الحسن
عاشقت من باشم و امثال من

تو همیشه حاضری من غائبم
چون تو را گُم کرده ام بی صاحبم

خود مدد فرما که بارم بار نیست
بین درگاهت برایم کار نیست؟

از خودم ناراحتم دل با تو نیست
دل که جای هیچکس إلا تو نیست

با هزاران عاشق پر مدعا
ساکن کوه و بیابانی چرا؟

با ریا دل را هوایی میکنم
با تو دارم خود نمایی میکنم

در تکاپوی همین جشن عظیم
از شما غافل شدیم ابن الکریم

در خیابان ها چه غوغایی شده
بی حیایی ها تماشایی شده

رقص و آواز و ترانه هست و بس
نیمهء شعبان بهانه است و بس

من نمیگویم که چادر سر کنند
یا که قرآن را همه از بر کنند

لیک روی شیعیان کردی حساب
روی زهرا پیشگانِ با حجاب

ما که عمری چشم بر دین بسته ایم
بهرتان یک شهر آذین بسته ایم

این شبیه جشن میلاد تو نیست
غرق شادی هیچ کس یاد تو نیست

با خودم گفتم چرا دف میزنیم؟
با دو صد شور اینچنین کف میزنیم؟

این برای توست یا نفس خودم؟
باز هم شرمنده آقا شدم…

گرچه بر ما خنده هدیه میکنی
لاغری از بس که گریه میکنی

غصهء من پیرتان کرده ببخش
نوکرت بازی درآورده ببخش

مهربانیت وقیحم کرده است
آه آقا نوکرت شرمنده است

أیُّها المُنذَر» مرا بیدار کن
بار دیگر بهرم استغفار کن

معنی والشمس بر قلبم بتاب
در شب تاریک دل کن انقلاب

روزه دارم با غمت لیل و نهار
روزگارم بی تو یعنی شام تار

زینت دنیا أنا المهدی بگو
حضرت آقا أنا المهدی بگو

از غلاف آن تیغ را بیرون بکش
آن دو تا زندیق را بیرون بکش

در مدینه پیش چشمان همه
زان دو بستان انتقام فاطمه

سرترین سر ها فدائیه سرت
چشم بر راه تو مانده مادرت

عماد بهرامی


تقدیم به آقا صاحب امان به مناسبت آغاز امامت

ای بهار وجود اهل وجود

ای قرار مدار بود و نبود

ای تو معنا و روح ذکر و سجود

ای که پیدا شد از تو بخشش و جود

ای شکوه تمام عالم نور

ای تجلّی نورِ هر دم نور

ای وصال رخت قرار همه

ای تو درمان به قلب زار همه

ای تو پایان به انتظار همه

ای گل و یار تکسوار همه

ای همه روشنیِ هر دو جهان

ای جماد تو جلوه ی رحمان

ای نگاهت شفای هر دردی

ای تو گرمای هر دل سردی

ای مرامت همه جوانمردی

ای که رفتی ، خوشا که برگردی

ای که خود را ز ما جدا کردی

ای دل ای دل ببین چه ها کردی

ای که باران به یمن تو جاری است

ای که یادت شروع دلداری است

ای که ذکرت شفای بیماری است

ای که هویَت نسیم بیداری است

ای جهانی ز نور تو روشن

ای مسیر عبور تو گلشن

ای تو قبله به یاس و نیلوفر

ای تو کعبه به قلب هر دلبر

ای عصاره به آل پیغمبر

ای خلاصه به عترت حیدر

ای خزان از نسیم تو چو بهار

ای همه دیده ها پیِ دیدار

ای ظهور تو آرزوی همه

ای تو امید و جست و جوی همه

ای طهورِ میِ سبوی همه

ای ز هجرت ز خون وضوی همه

ای غیاب تو منتهای حضور

ای خفای تو ابتدای ظهور

ای که هستی برای تو شد هست

ای که هر ذره ای به تو پیوست

ای که عالم ز جام تو شد مست

ای که تنها به تو توان دل بست

ای که دل ها به حسرتت مانده

ای که مادر تو را فراخوانده

ای که امید قلب ما همه ای

ای که بر لب همیشه زمزمه ای

ای که بر آسمان تو قائمه ای

ای که یوسف برای فاطمه ای

ای که زهرا به انتظار تو باشد

کی بیایی که بی قرار تو باشد


بوی جدایی می رسد از گریه هایم

بر درد هجرانت حسین جان مبتلایم

در این دو ماهی که عزادار تو بودم

آیا قبولم کرده ای ای مقتدایم ؟

با این گناهان بزرگ و بی شمارم

لایق نبودم تا کنی آقا صدایم

امّا ز لطف و مرحمت دستم گرفتی

از مجلس روضه نکردی تو جدایم

رزق حلالم گریه بر داغ تو بوده

آن گریه هایی که بُوَد آب بقایم

یادش به خیر در اوّلین روز مُحرّم

سوز دل و اشک و نوا کردی عطایم

یادش به خیر هنگام هیئت بین گریه

حس می نمودم زائر عرش خدایم

یادش به خیر با هر سلام و عرض حاجت

رنگ حسینی می گرفت حال و هوایم

وقتی به تن کردم لباس مشکیم را

گفتم دگر وقف شهید نینوایم

پیراهن احرام حج کربلا را

حالا چگونه از تنم بیرون نمایم ؟

دل کندن از روضه برای من چه سخت است

مشکل بُوَد دوری ز هیئت ها برایم

هرساله مُزد نوکریم را حسین جان

می گیرم از دست علی موسی الرّضایم

آقا به حقّ مادر پهلو شکسته

امضا نما امشب برات کربلایم


آمدم از سفر ،مدینه سلام

خسته و خون جگر مدینه سلام

با شکوه و جلال رفتم من

دیده ای با چه حال رفتم من

وقت رفتن غرورِ من دیدی

آن شکوهِ عبورِ من دیدی

محملم پرده داشت یادت هست؟

جای دستی نداشت یادت هست

ثروت عالمین بود مرا

دلبری چون حسین بود مرا

دستِ عباس پرده دارم بود

علی اکبرم کنارم بود

هر زنی یک نفر مُلازم داشت

نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت

کاروان آیه های کوثر داشت

روی دامان رباب اصغر داشت

حال بنگر غریب و سرگشته

کاروان را چنین که برگشته

با غمِ عالمین آمده ام

کن نظر بی حسین آمده ام

ای مدینه خمیده برگشتم

زار و محنت کشیده بر گشتم

با رسولِ خدا سخن دارم

بر سرِ دست پیرهن دارم

دل من شاکی است یا جدّاه

چادرم خاکی است یا جدّاه

سو ندارد ز گریه ،چشمانم

پینه بسته ببین به دستانم

خاطرت هست ناله ها کردم

دست بر سر، تو را صدا کردم

از حرم سویِ او دویدم من

هر چه نادیدنیست دیدم من

من غروبی پر از بلا دیدم

شاه را زیر دست و پا دیدم

آن چه را کس ندیده من دیدم

صحنۀ دست و پا زدن دیدم

خنجری کُند و حنجری دیدم

تَه گودال پیکری دیدم

آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین

جملۀ آخرم به اُمّ بنین

پسرت تکیه گاه زینب بود

مرد بود و سپاه زینب بود

پسر تو ز زین اسب افتاد

ضربه هایِ عمود کار دستش داد

او زمین خورده و بلند نشد

سرِ او روی نیزه بند نشد

قاسم نعمتی


یک کاروان تا آسمان آرام می رفت

دل خسته و دامن کشان آرام می رفت

رو سوی کوی دلبران آرام می رفت

بشکسته بال و نیمه جان ترام می رفت

آرام می رفت و ز جانش آه می ریخت

با هر قدم صد ناله ی جانکاه می ریخت

این کاروان از غربت و غم ها خبر داشت

همچون پرستو خون به روی بال و پر داشت

زخمی عمیق از داغ هایی بر جگر داشت

می رفت و سوی خاطرات خود نظر داشت

از خاطرات جانگدازش یاد می کرد

می سوخت چون شمع و ز جان فریاد می کرد

وقت مرور خاطراتی بی شمار است

دل ها خزان و دیده ها ابر بهار است

هر یاس که دلْ تنگ یک لاله عذار است

از هجر رخسار کل خود بی قرار است

هر یاس نیلی زیر لب آرام می گفت

ای وای از آلاله ای که بر زمین خفت

این قافله می رفت اما با خدا بود

از نای دلْ سوزانِ نای نینوا بود

آرام می رفت و چه مدهوش از بلا بود

ناگاه دید آن دم میان کربلا بود

نزدیک این دشت از جنون لبریز آمد

چون برگ ریزان ریخت و پاییز آمد

محمد مبشری


(نوحه زمینه ایام فاطمیه)

آقای خوبم

شد فاطمیه

فصل عزای

مادر رسیده

مثل تو گریونم برا مادر

میگیره قلبم ‌از غم‌ حیدر خون شد دل عالم

آقای خوبم (ای وای از این غم )۳

از داغ مولا

دل بی شکیبه

زهرا نرو که

حیدر غریبه

میری و حیدر میشه تنهاتر

دنیا میشه واسش چه زجرآور زهرا نرو مادر

بعد از تو مولا

خونه خرابه

حتی سلامِ

او بی جوابه

آه از غم دوری زهرا و

از بی وفایی های دنیا و آه از دل مولا

آقای خوبم (ای وای از این غم)

مولای عالم

محزونه حالم

چند روزه آقا

اینه سوالم

میشه زمان انقلاب تو

من باشم آقا تو رکاب تو گردم فدای تو؟

آقای خوبم (ای وای از این غم)


شاعر: زینب اثنی عشری


بشر از درک تو مات است، حسین

نام تو کلید مشکلات است، حسین

در شأن تو این بس که رسول اکرم

فرمود: سفینة النّجاة است، حسین

مهدی آصفی

شیرازه‌ی دفتر حیات است، حسین

محبوب قلوب کائنات است، حسین

از قصّه‌ی فطرسِ مَلَک شد معلوم

کوتاه‌ترین راه نجات است حسین

مهدی آصفی

من نرد غم لیلی لیلا زده‌ام

دل‌خونم و چون لاله به صحرا زده‌ام

آن جا که سفینة النّجاة است، حسین

دریا، دلِ عشق و من به دریا زده‌ام

علی انسانی

ای زنده‌ی عشق! ای قتیل عبرات!

آزاده‌ی کربلا! اسیر کربات!

ما ظلمت محضیم و تو مصباح هدی

ما غرق گناهیم و تو کشتی نجات

جواد هاشمی تربت

محبوب تمام کائنات است حسین

مصباح هدی، فُلک نجات است حسین

دین نبوی زنده شد از کشتن او

احیاگر ذکر صلوات است حسین

محسن حافظی:

آیینه‌ی حق‌نمای عشق است حسین

در نای زمان، نوای عشق است حسین

بر فُلک نجات، آن دُر بحر شرف

فرهیخته ناخدای عشق است حسین

محسن حافظی

شاهنشه کلّ کائنات است حسین

بر خلق خدا، پُر برکات است حسین

در بحر وجود، شیعیان را ز کرم

هم لنگر و کشتی نجات است حسین

حسین زارعی خائف

مصباح هدی به کائنات است، حسین

فیاض جمیع ممکنات است، حسین

کان کرم و بحر عطا و احسان

یعنی که سفینه‌ی نجات است حسین

خطیبی همدانی

شاهی که سفینة النّجاتش خوانند

مصباح هدای کائناتش خوانند

آلوده به خاک ماتم اوست هنوز

آن آب که چشمه‌ی فراتش خوانند

قاسم رسا

خاک قدمش آب حیات است حسین

مهریه‌ی مادرش فرات است حسین

غرقیم به دریای معاصی امّا

شادیم که کشتی نجات است حسین

سید محمد رستگار

حلّال جمیع مشکلات است حسین

شوینده‌ی لوح سیئات است حسین

ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟

جایی که سفینة النّجاة است حسین

صغیر اصفهانی

محبوب خدا چشمه‌ی جاری حیات

خورشید رسل که بر روانش صلوات،

فرمود به امّت که حسین بن علی

مصباح هدایت است و کشتیّ نجات

قنبر ثانی( محمد رضا کوزه گر کالجی):

از روی حسین تا نقاب افکندند

در کشور عشق، انقلاب افکندند

تبریک به توفان‌زدگانِ غم و درد

کشتی نجات را به آب افکندند

سید رضا مؤید:

من در بر کشتی نجات آمده‌ام

در ساحل چشمه‌ی حیات آمده‌ام

تا زودتر از زود گناهم بخشند

قبل از عرفه در عرفات آمده‌ام

سید رضا مؤید:

سرچشمه‌ی خیر و برکات است حسین

معراج صلات‌ و صلوات است حسین

فرمود نبی: نوشته بر ساقه‌ی عرش

مصباح هدی، فُلک نجات است حسین

سید رضا مؤید:

سالار جمیع ممکنات است حسین

فرمانده دین، اصل حیات است حسین

دنیا ز بلیات بود بحر عظیم

بر دوست چو کشتی نجات است حسین

مدرسی صادقی:

هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین

لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین

غم نیست اگر غرق گناهیم همه

چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین

عبدالعلی نگارنده

اسباب نجات کائنات است، حسین

فیاض جمیع ممکنات است، حسین

چون کشتی چار موجه شد در شط خون

با آن که سفینة النّجاة است حسین

میرزا یحیی اصفهانی

در وحدت حق، مظهر ذات است، حسین

مستجمعِ افرادِ صفات است، حسین

یک سرّ شهادتش، از آن دان که به

عنوانِ صحیفه‌ی نجات است، حسین

غافل مازندرانی


ای گنج معرفت به دل سامرا سلام

ابن الجواد حضرت ابن الرضا سلام

ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی

ای آسمان علم خدا ایها النقی

خورشید از تشعشع نورت منوّر است

ماه فلک به یُمن حضورت منوّر است

در قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است

باغ کرامت تو همیشه بهاری است

گنجینه های علم الهی است در دلت

حظِّ حضور می برم امشب ز محفلت

نطقت اگر نبود هدایت نداشتیم

راهی به آسمان امامت نداشتیم

با نور تو درست شده اعتقادمان

دادی طریق عرضه ی حاجات یادمان

فهمانده ای به ما ادب و احترام را

طرز چگونه حرف زدن با امام را

فهمانده ای که شآن رفیع امام چیست

ظرفیت پذیرش فیض مدام چیست

لطفت اگر نبود مقرب نمی شدیم

در محضر ائمه مودّب نمی شدیم

توحید حق به نام شما آب خورده است

خضر از وجود جام شما آب خورده است

رکن خداشناسی و درهای رحمتید

فرزندهای نور و پسرهای رحمتید

جز اهل بیت بحر کرم، اصل خیر کیست؟

در این جهان بگو که چهار فصل خیر کیست؟

هر کس که باطنا" به خدا وصل می شود

با رحمت نگاه شما وصل می شود

کفر است اگر به غیر شما رو زند کسی

عشق است اگر کنار تو زانو زند کسی

ای سرو سربلند سحرهای سامرا

باز است بر گدای تو درهای سامرا

ما سائلیم و جای دگر سر نمی زنیم

جز خانه شما در دیگر نمی زنیم

ما آب و نان به دست شما صرف کرده ایم

شاهان شما، تمامی ما نیز بَرده ایم

امشب میان عشق شما سیْر می کنم

از چشم پاکتان طلب خیر می کنم

ما را از آن دو چشم شریفت نگاه کن

یا هادی الائمه مرا سر به راه کن

آقا تلاش کردم و این دل ادب نشد

آماده رسیدن ماه رجب نشد

باقیِّ عمر را نگرانم چه می شود

آماده نیستم رمضانم چه می شود

آقا به قلب غمزده فیضی افاضه کن

فکری برای برکت این سال تازه کن

آغاز سال من نظری کن به حال من

بی ارزشم ولی نشوی بی خیال من

خیر مرا ندیده کسی، خیره سر شدم

در آخر خَطَم به تو محتاج تر شدم

امشب ولی به عشق هوایت رسیده ام

امشب به قصد گریه برایت رسیده ام

آقا شنیده ام که غمت بی شمار بود

دور از مدینه بودی و دل بی قرار بود

آقا چه ها که از متوکل کشیده ای

پای پیاده در دل صحرا دویده ای

خسته شدی عرق به جبینت نشسته بود

پایت ، ناخن آن هم شکسته بود

گاهی تو را به بزم حرامی کشانده اند

گاهی تو را میان خرابه نشانده اند

جا داده اند بین فقیران چرا تو را ؟

بردند بین حلقه شیران چرا تو را ؟

شیران که در برابرتان سر گذاشتند

بی اذن تو سر از کف پا بر نداشتند

آنان که بر امام ارادت نداشتند

قاتل برای کشتن تو می گماشتند

هر چند زهر غم جگرت را کباب کرد

قلب مقدس پسرت را کباب کرد

سر را به روی پای حسن می گذاشتی

بهر خودت حنوط و کفن می گذاشتی

می سوخت پیکر تو ولی خانه ات نسوخت

در بین شعله دامن دُردانه ات نسوخت

در کربلای جدّ شما غم چکار کرد

طفلی نفس بریده ز آتش فرار کرد

آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود

می سوخت بین آتش و در التهاب بود

امشب دلم شکسته و فریاد می زنم

با محتشم نشسته و فریاد می زنم

ای کشته فتاده به هامون حسین من

ای دست و پا زده در خون حسین من

ای شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه

افتاده ای به زیر سنان بین قتلگاه

جایت کم است پیکر خود را تکان نده

مادر رسیده، تشنه لب اینگونه جان نده

مجتبی شکریان


من گَرد راه حضرت زهرا نمی‌شوم

هرگز به جای ام ابیها نمی‌شوم

او دختر پیمبر و همتای حیدر است

من جز کنیز دختر زهرا نمی‌شوم

هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه

مادر برای زینب کبری نمی‌شوم

چون بوسه می‌زنم به قدمهای زینبین

بی اذن زینب از قدمش پا نمی‌شوم

او روح امتحان شده ی قبل خلقت است

بی امتحان عشق که حورا نمی‌شوم

ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر

دیوار و در ندیده مهیّا نمی‌شوم

دین را ز پشت در نفس تازه می‌دمید

صاحب نفس نگشته مسیحا نمی‌شوم

بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی

سیلی نخورده سرور زن‌ها نمی‌شوم

آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان

با اسم گُل شبیه مسمّا نمی‌شوم

وقتی حسن به صوت حزین ناله می‌کند

بنشینم از فغان و ز جا پا نمی‌شوم

دیگر توان زمزمه از دست می‌دهم

وقتی حریف هق هق مولا نمی‌شوم

اشک حسین اوج گرفتاری من است

مرهم برای این همه غمها نمی‌شوم

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

بی دست او که حامی‌طاها نمی‌شوم

این دستها به درد علم می‌خورد حسین

هرچند یار بازوی زهرا نمی‌شوم

این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است

من بی شهید علقمه، معنا نمی‌شوم

تا کربلا فدا ندهم جان نمی‌دهم

بی چشم تیر خورده من احیا نمی‌شوم

از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین

من بیش از این حریف پسرها نمی‌شوم

دیگر مرا خطاب به امّ البنین نکن

بعد از حسین مادر سقّا نمی‌شوم

مثل رباب کنج بقیع خیمه می‌زنم

سایه نشین گنبد خضرا نمی‌شوم

من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه

دیگر انیس ساحل دریا نمی‌شوم

باور نمی‌کنم که حسینم شهید شد

بعد از حسین ساکن دنیا نمی‌شوم


نوحه، زمینه ، شور ، شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی

ای یار رهبر سردار رهبر

رفتی و بعد از تو دلش غم داره رهبر

تو راحت جان منی/حافظ ایمان منی

من مور درگاه توام/و تو سلیمان منی

بعد از تو پای این علم

محکم تر سینه میزنم

تا روزی که آقا بیاد

میگیریم با این نوحه دم:

بسم الله القاصم الجبارین(۲)

علم نمیمونه روی زمین(۲)

آه از غم یار از داغ سردار

دست تو شد یادآور دست علمدار

وقتی که افتادی زمین/ دل همه خون شد ببین

خدا کنه آقا بیاد/ طاقت نداریم بیش از این

با یاد هیبت نگات

یاد لبخند باصفات

به عشق رهبرم علی

تا زنده م میخونم برات:

بسم الله القاصم الجبارین (۲)

علم نمیمونه روی زمین(۲)

حتی اگه تو این راه بمیریم

ما انتقام خون پاکِت رو میگیریم

با دستی که تو روضه ها

به سر و سینه میزنیم

دست کسی که دست بده

با قاتل تو، میشکنیم


شاعر ؛ زینب اثنی عشری


نوحه زمینه ایام فاطمیه)

آقای خوبم

شد فاطمیه

فصل عزای

مادر رسیده

مثل تو گریونم برا مادر

میگیره قلبم ‌از غم‌ حیدر خون شد دل عالم

آقای خوبم (ای وای از این غم )۳

از داغ مولا

دل بی شکیبه

زهرا نرو که

حیدر غریبه

میری و حیدر میشه تنهاتر

دنیا میشه واسش چه زجرآور زهرا نرو مادر

بعد از تو مولا

خونه خرابه

حتی سلامِ

او بی جوابه

آه از غم دوری زهرا و

از بی وفایی های دنیا و آه از دل مولا

آقای خوبم (ای وای از این غم)

مولای عالم

محزونه حالم

چند روزه آقا

اینه سوالم

میشه زمان انقلاب تو

من باشم آقا تو رکاب تو گردم فدای تو؟

آقای خوبم (ای وای از این غم)

شاعر: زینب اثنی عشری


دل ما نیست غیرِ با زهرا

السلام علیکِ یا زهرا

ای که حیرانِ عصمتت مریم
مظهرِ عفت و حیا زهرا

ما همه در طوافِ چشمانش
برترین جلوه‌ی خدا زهرا

همه اسباب در اشاره‌ی اوست
حاجت ما کند روا زهرا

در قیامت سؤال اگر کردند
من که لالم، جواب با زهرا

روز م که خلق حیرانند
بِنِگر می‌کند چه‌ها زهرا

اوست انسیه، عصمتِ کبری
ما کجا، دامنش کجا زهرا

مادرِ آب، دخترِ دریا
آفتابِ خدانما زهرا

هیچ‌کس هم‌تراز زهرا نیست
پس حسابش بود جدا زهرا

اوست معنای آیه‌ی تطهیر
محورِ اصلیِ کسا زهرا

بارالها خودت تفضل کن
دستِ ما را بگیر تا زهرا

اولین عاشقِ ولایت کیست؟
اولین ذوبِ مرتضی زهرا

بینِ آتش امیر خیبر گفت:
تا علی هست پس چرا زهرا؟

نامِ آتش میان شعر آمد
دلِ ما رفت کربلا زهرا

خیمه‌ای سوخت غرق در آتش
دختری گفت بی‌صدا زهرا

شاعر:عادل حسین قربان


به سبک :منم باید برم


یه کربلا به این گدای بی وفا بده

یه گوشه ازحرم بمن خسته جا بده

بیا و اربعین دوباره مارو را بده

حرم شلوغه و خالیه جای نوکرت

عنایتی بکن به ما به جون مادرت

رو گنبد طلا آقا بشم کبوترت

خدا میدونه که آقا چقدتورو میخوام

به عشق دیدنت پیاده تا حرم میام

حسین حسین میگم تاکه بگیره بازصدام

حسین آقام آقام

.

برات کربلام دست اقا امام رضاس

همونکه برکت زندگیه تموم ماس

اباالرئوفه و همیشه فکر نوکراس

نگاه کن از کرم آقا به چشم خیسه من

زیارت حرم مثه یه خوابه واسه من

به گوش مادرت میرسه التماسه من

نذار که حسرتش بمونه روی این دلم

فراق و دوری از شش گوشه تو قاتلم

بده نیام آقا منکه یه عمره سائلم

حسین آقام آقام

تو روضه ها فقط آقا بفکر گریه ام

مرید زینب و دیوونه ی رقیه ام

همیشه دشمن قوم بنی امیه ام

رقیه حاجت ماهارو میده آخرش

سفارش ماهارو میکنه به مادرش

همیشه هرکجا داره هوای نوکرش

یه گوشه ی نگاه تو راه نجات من

اگه دعام کنه حل میشه مشکلات من

میدونم عاقبت امضا میشه برات من

حسین آقام آقام


هاشم محمدی آرا


السلام ای روضه ات آغاز ماتم یا حسین

در دلم از روضه ات شور مُحرّم یا حسین

خونبهای خون تو گردیده خون کبریا
ای سراپای وجودت نور خاتم یا حسین

مطمئناً از دعای خیر زهرا و علی ست
در سپاهت می شود آنکس که مَحرَم یا حسین

تو عزیز عالم و نعم الامیر عالمی
من گدایم من گدایم من گدایم یا حسین

عاقبت دست اجل من را به خاکم می برد
کن گذر‌ ای ماه در تاریک قبرم یا حسین

در شب قبرم بیا و دست من را هم بگیر
ای پناه بی پناهان دو عالم یا حسین

من بدون روضه می میرم نمی مانم دمی
زانکه مادر با غم تو داده شیرم یا حسین

اذن میخواهم بگویم تا چه شد در کربلا
از کدامین روضه ی تو من بخوانم یا حسین

می نویسم روی دستت اصغر تو ذبح شد
وای از حال رباب و این همه غم یا حسین

می نویسم که علمدارت به خاک و خون نشست
می نویسم که ز داغش شد قدت خم یا حسین

می نویسم که تنت پامال سم مرکب است
روضه خوان روضه هایت خواهر تو زینب است

ناصرشهریاری


سبک : این پیروزی خجسته باد این پیروزی


فیض جبرییل دم به دم می دهد به دل صفا

در غدیر خم بشنوید از زبان مصطفی

نغمة محمدی رسد به گوش ما

مدح مرتضی علی بود سروش ما

مولا علی علی علی مولا علی ۲

شیر حق علی شد امیر ما

روی او سراج منیر ما

به عشق او منجلی قلب ماست

علی به ما تا ابد رهنماست

یا علی عیدت مبارک باد

یا علی عیدت مبارک باد

نغمة خدا آید از قلب پاک

مدح شیر حق بشنوید از دم محمدی

آیة کمال دین شده شعار ما

پر ز عطر مرتضی شده دیار ما

مولا علی علی علی مولا علی ۲

عید داور و عید احمد است

خنده بر لبان محمد است

ز آسمان آید این زمزمه

امام ماست همسر فاطمه

یا علی عیدت مبارک باد

یا علی عیدت مبارک باد


شیر حق بود تا ابد رهبر و امام من

تا نفس بود بر لبم یا علی است کلام من

عشق مرتضی بود تمام دین من

در کف علی بود زمام دین من

مولا علی علی علی مولا علی ۲

دین من ولای تو یا علی

جان من فدای تو یا علی

من از ازل بوده ام با علی

ز کودکی گفته ام یا علی

یا علی عیدت مبارک باد

یا علی عیدت مبارک باد

من غدیریم پیرو حیدرم علی علی

خاک مقدم قنبرش بر سرم علی علی

بوده در دل غدیر خم ولادتم

کم نمی شود ز شیر حق ارادتم

مولا علی علی علی مولا علی ۲

مکتبم علی مذهبم علی است

جان دهم اگر بر لبم علی است

محبتش بوده در شیر من

خوشا به این حسن تقدیر من

یا علی عیدت مبارک باد

یا علی عیدت مبارک باد


دلم گرفته زخانه کجایی ای مادر

که خانه بی تو ندارد صفایی ای مادر


چنان به دیدن روی تو آرزو مندم

خدا کند که بخوابم بیایی ای مادر


هنوز چشم به راه توام که بازآیی

گره ز کار دل من گشایی ای مادر


مرا که طفل نحیف توام بیاد آور

که تو فرشته مهر و وفایی ای مادر


بیا بیا به تو گویم حدیث غم ها را

به قصه دل من آشنایی ای مادر


بخوابم آمده ای من ز شوق می خواهم

بپایت افتم و ترسم نپایی ای مادر


کنار پنجره هر روز چشم می دوزم

از آن رهی که برفتی بیایی ای مادر


به جای خالی تو خیره می شود هر روز

چه می کشد دل از این جابجایی ای مادر


تو زنده ای و نمیری که درسرای وجود

تو آن بنای بلند بقایی ای مادر


پس از خدا که جهانی رهین منت اوست

امید من تو به روز جزایی ای مادر


نیازمند دعای تو ام که بنمایی

برای این دل زارم دعایی ای مادر


بزرگی تو در این مختصر نمی گنجد

که جلوه ای زجلال خدایی ای مادر


به گریه بود دلم خوش که دیگر آنهم نیست

نمانده نای دلم را نوایی ای مادر


بهشت زیر قدمهای تست می بخشی

بدون آنکه ستانی بهایی ای مادر


خوشا که این قفس تنگ بشکندروزی

که سردهم چوتوشعر رهایی ای مادر


شاعر: علی شهودی


کاش میشد به دل غمزده سامان بدهم

به دو چشمان کویرم نمِ باران بدهم

پیِ تو روضه به روضه همه جا رفتم من

نگرانم که ندیده رُخ تو جان بدهم

گُنهم حال تو را سخت به زحمت انداخت

چقدر هدیه به درگاه تو عُصیان بدهم ؟

خبط من یوسف من باعث این غیبت شد

حقم این است که من تن سوی زندان بدهم

خویِ حیوانی من بُرد ز تو دورم کرد

حیف باشد به خودم منصب انسان بدهم

بزن امّا تو بیا چشم مرا خُشک نکن

که فقط فخر به این دیدهء گریان بدهم

با همه بی سر و پایی تو رهایم نکنی

ولی افسوس که من عشق تو ارزان بدهم

حال که آمده ام گر که برانی ز درت

چه جوابی به دل زار و پریشان بدهم

جان مادر دل ما را به مدینه برسان

عوضش هر چه بخواهی بخدا، آن بدهم

با تو خواهم به بقیع و غم آن گریه کنم

تا که شاید به دلِ سوخته درمان بدهم

تو بیا روضه بخوان حضرت صادق چه کشید

تا که جان پای غم ناطق قرآن بدهم

جدّ تو روی زمین خورد همه خندیدند

باید از دیده خود اشکِ فراوان بدهم


بوی عطر یار دارد عید فطر

جلوه ی دلدار دارد عید فطر

عید ماه عاشقان روزه دار

رنگی از ایثار دارد عید فطر

برتر از دریاست بهر تشنگان

گوهر شهوار دارد عید فطر

روز وصل بی قراران وصال

رازی از دیدار دارد عید فطر

می برد خواب از سر اهل نیاز

دیده ای بیدار دارد عید فطر

در محیط بی غبار بندگی

چشمه ای سرشار دارد عید فطر

باشد او لبریزِ دُرّ معرفت

دستِ گوهربار دارد عید فطر

مصحف توحید را گر بنگری

آیه ها بسیار دارد عید فطر

میهمانان خدا آگه ترند

از خدا آثار دارد عید فطر

بس که پیچیده ست از او بوی وصل

عطر هر گار دارد عید فطر

در زیارت از ضریح چشم یار

با خودش زوّار دارد عید فطر

کاروانی دارد و همراه آن

قافله سالار دارد عید فطر

از تجلّیگاه صبح انتظار

محوِ شام تار دارد عید فطر

می برد درد از وجود دردمند

داروی بیمار دارد عید فطر

تا شیاطین را بِراند از زمین

عرصه ی پیکار دارد عید فطر

انتهای جاده ی ماهِ صیام

گلشنی بی خار دارد عید فطر

نَفْس خود را بشکنید ای اهل راز

دشمنی غدّار دارد عید فطر

با تمام مخلصان روزه دار

نازنین رفتار دارد عید فطر

از امید و ، از کرامت های دوست

بر لبش گفتار دارد عید فطر

می دهد بر عاشقان اطعام نور

لطفی از دادار دارد عید فطر

شیوه ای همچون نسیمِ آفتاب

آسمان کردار دارد عید فطر

دسته گلهایی ز جنسِ پرنیان

روی هر دیوار دارد عید فطر

"یاسر" از اشک سعادت گونه اش

لاله گون رخسار دارد عید فطر

شاعر:محمود تاری


قسم به خون شهیدان به کربلا به حسین
خدا به ببخشد گناه ما به حسین

طلوع ماه مبارک مبارکش باشد
کسیکه روزه ی خود سازد ابتدا به حسین

خوشا به روزه ی مقبول روزه دارانی
که ابتدا به حسین است و انتها به حسین

اجابت ار طلبی بر دعای خویش بخوان
به هر دعا که توانی خدای را به حسین

سلام باد بر آن روزه دار تشنه لبی
که آب نوشد و گوید سلام ما به حسین

شروع و آخر این ماه با زیارت اوست
چه عزت است که داده است کبریا به حسین

زیارتش سه شب قدر لذتی دارد
شب علی است ولی باید التجا به حسین

خدای عالمیان می دهد جوابش را
دهد سلام هر آنکس زهرکجا به حسین

نما روایت ابن شبیب را تفسیر
زاشک صبح و شب حضرت رضا به حسین

سه روز اگر تن او بود بر زمین داده است
فضلیت سه شب قدر را خدا به حسین

تو ای خدای حسین و علی در این رمضان
قبول کن همه طاعات شیعه را به حسین

موید از در این خانه رو نگرداند
قسم به خون شهیدان به کربلا به حسین

سید رضا موید


در شب احیا ، مرا احیا کنید آقای من

میهمان سفره ی زهرا کنید آقای من

روزها را روزه میگیریم و شبها روضه ایم
شام ما را ظهر عاشورا کنید آقای من

تشنه ی لطف توام سیراب سیرابم نما
این گدا را سائل طاها کنید آقای من

من در این دنیای فانی گم شدم جان علی
این گدای خسته را پیدا کنید آقای من

میبرم نام تو را مجنون مجنون میشوم
این دل دیوانه را شیدا کنید آقای من

حسرت شش گوشه بر دلهای ما آتش زده
بین زائرها مرا هم جا کنید آقای من

چند ماهی تا محرم مانده بی تاب توام
گوشه ی چشمی به حال ما کنید آقای من

من فدای خشکی لبهای اصغر یا حسین
در دل دیوانه ام غوغا کنید آقای من

من فدای پیکر صد پاره ی شبه نبی
چشم مارا همدم دریا کنید آقای من

من فدای غیرت سقای عطشان حرم
چشم مارا زائر سقا کنید آقای من

وقت غارت بود و غارت شد تمام پیکرت
بیت آخر روضه ای برپا کنید آقای من

هرکسی با هر چه میشد خواهرت را زد ولی
حرف آخر را کمی معنا کنید آقای من

سعید مرادی


دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کردی

یکبار دیگر رخت ماتم در برم کردی

دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

امن یجیب ورد لبان زینبت بود

دیشب ملائک هم گریبان می دریدند

فزت و رب الکعبه ات را می شنیدند

بر دوش من بگذار بار محنتت را

دیدم به چشم خود تمام غربتت را

هر شب سراغ چاه رفتی گریه کردی

یا بین کوچه راه رفتی گریه کردی

میدانم از هجران مادر پیر گشتی

اما مگر از زندگانی سیر گشتی؟

فکری به حال کاسه های شیر کردی ؟

فکری به حال کوفه ی دلگیر کردی؟

بابا مرو مانوس غم ها میشوم من

با رفتنت تنهای تنها میشوم من

رحمی کن آخر بر یتیمان پریشان

جان حسن قدری تحمل کن پدرجان

بادختر خود کمتر از این سربه سر کن

از رفتنت بابا بیا صرف نظر کن

با این وصیت ها نده دیگر عذابم

جان حسین دیگر نکن خانه خرابم

ام المصائب هستم و ام البکایم

تو هم شبیه مادرم گفتی برایم

بر روی چشم هستم هوادار حسینت

هستم همیشه مونس و یار حسینت

بابا خیالت جمع هستم تکیه گاهش

هستم شریک درد و داغ و سوز و آهش

دیگر نگو از خاطرات همسر خود

از خلعت و بقچه نگو با دختر خود

بس کن پدرجان چون دگر طاقت ندارم

باشد، کفن در زیر پایت می گذارم

حرف از کفن گفتی و دلشوره گرفتم

از پیرهن گفتی و دلشوره گرفتم

گفتی حسین و کربلا ای داد بی داد

گفتی حسین و بوریا ای داد بی داد

بابا حسین من کفن دارد ندارد

حتی کفن نه پیرهن دارد ندارد


تمام شهر مدینه ستاره باران شد

نسیم آمد و دل مست عطر رضوان شد

ز آسمان شده نازل دوباره یک قرآن

که نقل مجلس خوانندگان قرآن شد

به روی دست پیمبر نظر بیندازید

هنرنمایی دست خدا نمایان شد

کسی به دین پیمبر اگر که شکی داشت

فقط به پاس تماشای او مسلمان شد

رسد ز کعبه برای خلائق گمراه

طنین اشهد ان حسن ولی الله

خدا به دست علی بوتراب می بیند

علی به جام نگاهش شراب می بیند

نگاه حضرت جبریل قاصد قرآن

به رحل پای پیمبر کتاب می بیند

قسم به قطره ی باران دیده ی زهرا

هرآنکه داده عذابش عذاب میبیند

عدو به معرکه ی جنگ خیره استاده

در آسمان شجاعت عقاب می بیند

برای آنکه شود نازل افضل برکات

نثار روی درخشنده ی حسن صلوات

کتاب حسن حسن را مولف الله است

حسن امیر دل است و حسن یدالله است

حسن به عالم امکان فقط یکی باشد

زمان خواندن آیات قل هو الله است

ز لطف حق تعالی حسن امیر من است

لبم همیشه معطر به حسبنا الله است

ز حکمت حسنی پروریده شد عباس

دلیل آن فقط این شد که غیرت الله است

امیر بی مثل در جزیره ای مولا

امام دوم اهل عشیره ای مولا

خدا به عبد کریمش ارادتی دارد

نگاه عاشق مولا حکایتی دارد

میان شهر مدینه همیشه معروف است

سرای او که غذاهای حضرتی دارد

بدون آنکه بگویی تو مشکلت حل است

بداند او که گدای خجالتی دارد

اگر چه مرد کریم است و مهربان بوده

ولی برای عدویش صلابتی دارد

رسید مصرع آخر و قطعه جالب شد

فقط ولادت او بود روزه واجب شد

قرار سینه و سنگ صبور زینب بود

حسن امید وحسن شوق وشور زینب بود

قیام قد حسن تازه دست برسینه

فقط به خاطر یمن حضور زینب بود

شبی که زائر مادر شده به نیمه ی شب

رخ حسن چو چراغ عبور زینب بود

و ارث هیبت احمد میان چشمانش

همین نشان و دلیل غرور زینب بود

ترانه ی دل زینب حسن حسن بوده

هماره عاطفه بر لب حسن حسن بوده

جمل شد و حسن و وعده گاه جولان شد

در آن میانه حسن پهلوان میدان شد

علی به دست حسن داد قبضه ی شمشیر

همه مشاهده کردند وقت طوفان شد

همین که او به رجزهای عشق پایان داد

سپاه عایشه در گرد و خاک پنهان شد

در آن زمان که چهار پای سرخ مو ببرید

پسر به جای پدر بود و شیر یزدان شد

شتر و راکب آن پیش مجتبی به سجود

و ناله زد که خدا کاش حیدر آمده بود

اگر چه خوی حسن خوی حیدری بوده

ولی شجاعت او ارث مادری بوده

برای عالمیان بین جنگ ثابت شد

حسن عجب یل شیر و دلاوری بوده

بگرد در همه دنیا ببین کدامین دل

اسیر عشق چنین ماه دلبری بوده

چرا میان خلائق غریب و بی کس بود

به دوش او که عبای پیمبری بوده

خدا بیا و اسیر شمیم یاسم کن

بیا به برکت امشب حسن شناسم کن

شما معلم درس وفای عباسی

به دست تو متبرک لوای عباسی

ز قبل آنکه شود سینه چاک عشق حسین

تو مرجع همه کاره برای عباسی

اگر که او به شکیبائیش دوام آورد

تو اسوه ی عمل کربلای عباسی

ز بس که پیش تو سر خم نموده،نه،هرگز

نرفته عکس تو در دیده های عباسی

چنان ز عشق توعباس میشود بی تاب

که بی اجازه و امر تو او ننوشد آب

شما امام زمان حسین می باشی

شهادتین اذان حسین می باشی

تو نسل پاک امامت سپرده ای بر او

شما گذشته ز جان حسین می باشی

برای کرببلا قاسمت فرستادی

چرا که دل نگران حسین می باشی

تو گفته ای نشود روز مثل روز حسین

تو جزء ان حسین می باشی

به کربلا ز زبان غیور عبدالله

صدا زدی که خدا جان فدای ثارالله

غریب دوم شیعه به روزگاری تو

شبیه ابر بهاری درآن دیاری تو

تمام عقده دل بین گریه ها این شد

بمیرم ای همه عشقم، حرم نداری تو؟

به پیش مادرتو سر به زیر می آیم

چرا که زنده ام آقا و بی مزاری تو

هنوز قبر تو خاکیست از همین پیداست

هنوز از محن کوچه سوگواری تو

به دیدنت برسم گر نظر بیندازی

فقط به نیت معماری و حرم سازی

رضا تاجیک


اهل عالم اهل عالم شام هجران شد سحر

حضرت زهرا گرفته در بغل قرص قمرم

میوه ی قلب رسول الله به دنیا آمده

شیعیان امشب امیرالمومنین گشته پدر

یوسف آل عبا
ماه تابان آمده
پاره ی جان علی
یار قرآن آمده

سرور و مولای ما
یا امام مجتبی»

آسمون از مقدم این گُل چراغانی شده
بر زمین خیل ملائک جمله مهمانی شده

باب حاجات آمده اُوج کرامت آمده
بر گدایان جهان این شاه ارزانی شده

ای کریم عالمین
قبله گاه عاشقان
نور چشم فاطمه
ای امام مهربان

سرور و مولای ما
یا امام مجتبی»

خنده کن شادی نما در جشن میلاد حسن
غصه و غم را زسینه امشبی کن ریشه کن

هر کی شاده شاد بشه هرکی نشاده شاد بشه
کِل بِکش از عمق دل تا می توانی کف بزن

ای گل زیبا حسن
ای بهار فاطمه
دلربای مصطفی
ای قرار فاطمه

سرور و مولای ما
یا امام مجتبی»


بخوان خدای نبی را بخوان خدای خدیجه
که سفره های سحرهاست از دعای خدیجه
بگیر درس وفا را هم از وفای خدیجه
سزاست اینکه بگوئیم از صفای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

خدیجه همسر طاها خدیجه مادر زهرا
خدیجه بانوی والا خدیجه شیعۀ مولا
خدیجه قبلۀ دلها خدیجه کعبۀ جانها
رواست اینکه بریزیم جان بپای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

هر آنچه داشت خدیجه فدای دین خدا کرد
تمام هستیِ خود را نثار آل عبا کرد
به غیر عشقِ پیمبر هر آنچه بود رها کرد
خوش آنکه درس بگیرد ز ماجرای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کسی که نزدِ مقامش رسد فرشته به تعظیم
به حصر و شِعب و جفا و بلا و فِتنه و تحریم
نکرد شِکوه ز سختی،نداشت از عدویش،بیم
و در محاصره نشنید کس صدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

اَمان ز درد فراق و اَمان ز روز جدایی
چه مادری که ز غمهای دختر است فدایی
بپای فاطمه اَش ریخت هرچه داشت،
خدایی
نثار فاطمه، بارانِ گریه های خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

کنار بستر مادر اَمان ز گریۀ دختر
حدیث بیت پیمبر کجا و خانۀ حیدر
گریزِ روضۀ مادر رسد به روضۀ دختر
و چند مرحله خالیست باز جای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نه در عروسیِ دختر، کنار فاطمه،مادر
نه پشت دربِ حرم، همجوارِ فاطمه،مادر
نه دید،روی زمین،وضعِ بارِ فاطمه،مادر
شد انتهای غمش همچو ابتدای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

به احترام وفاتش که چند تا کفن آمد
اگر چه پنج کفن بود، لیک،تا حسن آمد
کفن برای همه،جز برای بی کفن آمد
شروعِ کرب و بلا بود کربلای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه

نرفته است به غارت هنوز معجر زینب
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
و بر حسین بگِرییم پا به پای خدیجه
منم گدای خدیجه شوم فدای خدیجه


لطفى كن و دوباره لیاقت به من بده
رزق دعا و فیض اطاعت به من بده

توبه شكستن عادت هر روزه ام شده
امشب كرامتى كن و همّت به من بده

چه زود پیرى آمد و چه زود عمر رفت
وقتش رسیده گریه ى حسرت به من بده

حتّى سر نماز پىِ خودنمایى ام
بى حرمتى چقدر ! خجالت به من بده

هرقدر بد شدم كرمت باز كم نشد
خوبى بس است قحطى نعمت به من بده

حال و هواى وقت سحرهاى من چه شد؟
مثل قدیم شوق عبادت به من بده

رسوا شدم بخاطر همرنگ بودنم
پس انقطاع دل ز جماعت به من بده

درمان درد من همه اش خاك كربلا است
محض رضاى فاطمه تربت به من بده

من را حرم ندیده صدا میزنند آه
تا کی فراغ؟ اذن زیارت به من بده

تا که به داغ اهل حرم آشنا شوم
هول و هراس لحظه غارت به من بده

حالی شبیه پیکر زخمی خواهری
درلحظه شکستن حرمت به من بده

سید پوریا هاشمی


من آن شب خیز بیدارم زجان مشتاق دیدارم

به نان او خریدارم حسین را دوست می دارم

خدایش بر حسین بخشید چون بود از محبانش

بگفتا نوکر یارم حسین را دوست می دارم


من آن شب خیز بیدارم ز جان مشتاق دیدارم

به نان او خریدارم حسین را دوست می دارم


حسین را دوست می دارم که او پرورده زهراست

حسین آزاده سردار کفن پوشان عاشوراست

جهان تشنه حسین سقا همه قطره حسین دریا

حسین گل، من ولی خارم حسین را دوست می دارم


حسین را دوست می دارم سرو جانم به قربانش

شب میلاد آمد فطرس و بگرفت دامانش

خدایش بر حسین بخشید چون بود از محبانش

بگفتا نوکر یارم حسین را دوست می دارم


حسین را دوست می دارم چو او محبوب جانان شد

ورا در سوم شعبان ملک گهواره جنبان شد

امین وحی از رویش ببوسید و ثناخوان شد

که ای خلاق دادارم حسین را دوست می دارم


مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا

که ای خیر النسا در دل مرا رازیست پر معنا

ندانم از چه بی تاب است آخر این دل شیدا

به عشق او گرفتارم حسین را دوست می دارم


به سلمان فاطمه فرمود کای سردار ایرانی

تو را در دل بود دردی ندارد هیچ درمانی

مرا هم اینچنین دردیست در سینه پنهانی

خدا می داند اسرارم حسین را دوست می دارم


غرض سلمان و زهرا به حضور مرتضی رفتند

محبان مشکل خود را بر آن مشکل گشا گفتند

به جای چاره جویی از علی این نکته بشنفتند

منی که فخر ابرارم حسین را دوست می دارم


کلید حل این مشکل به دست مصطفی باشد

سه عاشق آمدند آنجا که طا ها را سرا باشد

رسول الله فرمود عشق من بیش از شما باشد

حسینُ منّی اذکارم حسین را دوست می دارم


چو حل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد

به لب نیکو پیامی جبرئیل از عرش نازل شد

بشارت یا رسول الله حدیث عشق کامل شد

قسم بر چرخ دوارم حسین را دوست می دارم

استاد کلامی زنجانی


این روزها که زمزمه ی یار می کنم
خیلی هوای دیدن دلدار می کنم

در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
بر بی لیاقتی خود اقرار می کنم

یک بار هم نشد بنشینم کنار تو
از بس که بر معاصی ام اصرار می کنم

این نفس سر کش از چه رهایم نمی کند؟!
این چه گناهی است که تکرار می کنم؟!

بار خطا کمیت مرا لنگ می کند
طیّ طریق را ز چه دشوار می کنم؟!

این تحبس الدّعا» شدنم بی سبب که نیست
از بس که رو به سفره ی اغیار می کنم

گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر
یک شب کنار سفره ات افطار می کنم .

فهمیده ای به درد تو آقا نمی خورم
زیرا خلاف امر تو رفتار می کنم

من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو
خود را به تو همیشه بدهکار می کنم

دل را که حجم معصیت آن را گرفته است
با اشک های روضه سبک بار می کنم

خون جگر ز دیده سرازیر می شود
وقتی که یاد کوچه و دیوار می کنم

سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!
این درد را به جان خود اظهار می کنم

محمد فردوسی


خزان عمر تو بانو بهار را گریاند

صداى پاى غمت برگ و بار را گریاند

به صبح و شامِ پر از اشکِ حضرت مهدى

كه روضه هاى تو لیل و نهار را گریاند

شبیه داغ تو، بعد از حسین داغى نیست

چرا كه داغ تو چشمان یار را گریاند

من از كلام تو در كوفه خوب دانستم

كه خطبه تو "لُهوف" و "بِحار" را گریاند

سرت شكست ولى سرشكسته دشمن شد

براى اینكه غمت نیزه دار را گریاند

پس از غروب غم انگیز غارت خیمه

طناب دست تو نیزه سوار را گریاند

سرى به نیزه براى تو روضه مى خواند

عزاى معجر تو روزگار را گریاند

اکبر خلیفه


خدا مادرم را کجا میبرند

گمانم برای شفا میبرند

من و خانه داری

من و سوگواری

مرو فاطمه

گل یاس حیدر کجا میروی

بگو بی من آخر کجا میروی

غمت حاصل من

ربودی دل من

ز جان خسته ام

غریب غریبم

بسویت حبیبم

نظر بسته ام

چرا چهره از من نهان میکنی

علی را زغم نیمه جان میکنی

تو که با وفایی

مگو از جدایی

بمان مونسم

تمام قرارم

ببین ای نگارم

که من بی کسم

به زخم دل من نمک میزدند

ترا بین کوچه کتک میزدند

من و دسته بسته

تو پهلو شکسته

گل پرپرم

چه گردد زمانی

بر من بمانی

مرو از برم

فلک کرده غارت همه هست من

گرفته تب و تابم از دست من

عدو ظالمانه

چه با تازیانه

نموده جفا

که گل شد ز غنچه جدا

بین کوچه ز شاخه جدا

امید علی شد دگر نا امید

دریغا زمان جدایی رسید

زجا خیز و بنگر

ز هجرانت اخر

شدم دل کباب

نه بر احترامم

که حتی سلامم

ندارد جواب

فلک با دل من چها کرده ای

گلم را زغنچه جدا کرده ای

تو با ضرب سیلی

زدی رنگ نیلی

به آمال من

مرا در فراقش

کشیدی به آتش

ببین حال من

خدا باشد آگه که تا زنده ام

ز روی کبود تو شرمنده ام

تو ای یادگارم

بمان در کنارم

گل یاس من

در این وادی غم

که پاچیده از هم

شد احساس من

شب سرد و تارم ندارد بسی

گل و غنچه من زند بال و پر

خزان شد بهارم

سیه روزگارم

من دل غمین

خدایا گواهی

در این بی پناهی

شدم بی معین


مظلوم اول، می برد مظلومه اش را

بر روی دوشش تاکه برخاکش سپارد

شب غسل داده،شب کفن کرده گلش را
شب هستی خود را به قبرش می گذارد

ای روزگار آخر چه تشییع غریبی است
جز چند تن ، همراه دیگر او ندارد

آرام می گرید علی در سوگ زهرا
هم کوچه، هم دیوار و در،در یاد آرد

شب باشد وظلمت،سکوتی دردآلود
از دیده ی ماه وستاره اشک بارد

آه ای زمانه پیکری در خاک کردی
خالق به مانندش دگر دنیا نیارد

دستان پیغمبر زقبر او برون شد
حیدر امانت را به صاحب می سپارد

اسماعیل تقوایی


مادر بگوکه با غم بازو چه می کنی ؟

شب تا سحر زسوزش پهلو چه می کنی ؟

از درد شانه آه،که خوابت نمی برد

ازضربه های خورده به بازو چه می کنی ؟

تنها ودلشکسته به غم خو گرفته ای

با این دل گرفته به غم خو، چه می کنی ؟

گیرم نهان شود زهمه زخم پهلویت

با جای ضرب سیلی بررو چه می کنی ؟

گیرم کمک زفضه نگیری ولی بگو

با قوتی که نیست به زانو چه می کنی ؟

ازغربت پدر همه دم آه می کشی

درموج داغ های دل او چه می کنی ؟

دررفتن ونرفتن خود بال می زنی

بالت شکسته است پرستو چه می کنی ؟

ای شمع جان به حالت پروانه رحم کن

هرلحظه می زنی زچه سوسو، چه می کنی ؟

*

وقتی به قتلگاه حسینت نظرکنی

باردگرمیان هیاهو چه می کنی ؟

عطر کرامتت به وفایی» رسیدو باز

بینم به ای گل خوشبو چه می کنی?


حاج سید هاشم وفایی


سبک: ای صفای قلب زارم

یابن زهرا باز دوباره ،پر زده دلها به سویت

کن دعایم یابن زهرا ،تا بگیرم عطر و بویت

فدای روی تو تمام هست من

شدم مهمان تو بگیری دست من

بیا مهدی بیا ۴

یابن زهرا باز دوباره ،آمدم بر تو پناهم

به حق جدّ غریبت ،از کرم بنما نگاهم

الا ای درّ ناب بده بر من جواب

ز لطف تو شود دعایم مستجاب

بیا مهدی بیا ۴

یابن زهرا باز دوباره، آمده سویت گدایت

گل نرگس از کرم کن ،بر من مسکین عنایت

الا صاحب کرم نگر چشم ترم

نما لطفی که من گدای این درم

بیا مهدی بیا ۴

یابن زهرا باز دوباره ،بی شکیبم بی شکیبم

ای طبیب درد عالم ،بی تو غم گشته نصیبم

حبیب من بیا طبیب من بیا

الا ای رهبر غریب من بیا

بیا مهدی بیا ۴

یابن زهرا باز دوباره، آمدم با دست خالی

بر من مسکین ز رحمت، کن نظر مولی الموالی

گل زهرا نسب بیا ای همنفس

ز لطف وجود خود بفریادم برس

بیا مهدی بیا ۴

یابن زهرا باشد عمری ،دیدن تو آرزویم

هر کجا یاد تو هستم، با تو گرم گفتگویم

ز حق خواهم که تو بیایی از سفر

به عمّه زینبت به حالم کن نظر

بیا مهدی بیا ۴

تویی از الطاف سرمد، آخرین منجی امت

دل من تنگ برایت، ای گل گار عصمت

گل باغ خبان رخت بنما عیان

بحق مادرت بیا صاحب زمان

بیا مهدی بیا ۴

تو امید عالمینی ،شیعیان را نور عینی

نجل حیدر،پور زهرا ، رهرو راه حسینی

تویی نور الهدی تویی شمس الضحی

صفابخش جهان تویی امید ما

‏ بیا مهدی بیا ۴


هرکه را دل زیر پای حضرت معصومه است

سینه اش زائر سرای حضرت معصومه است

زائر قم هرکه شد بامعرفت در این جهان

روز م آشنای حضرت معصومه است

زائرانش را دعا گوید؛ و این گلدسته ها

دست آمین دعای حضرت معصومه است

دست بر دامان بانوی کرامت میزند

حاتم طایی گدای حضرت معصومه است

در حرم پیچیده بوی یاس عطر فاطمه

ذکر یازهرا ندای حضرت معصومه است

افتخارم اینکه من با حضرتش همسایه ام

هرچه دارم از عطای حضرت معصومه است

تربتش را عُشِّ آل مصطفی نامیده اند

شهرقم دارالولای حضرت معصومه است

میدهد پاداش جنت زائرانش را خدا

شرط آن اما رضای حضرت معصومه است


بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند

از من تمام روزگارم را گرفتند

از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

انگار قسمت نیست وصل ما دوباره
در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند

اما خیالت تخت هر جایی رسیدم
خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند

حالم بد است اما خدا را شکر در قم
با مهربانی حال زارم را گرفتند

با احترام و عزت و شوکت کمی از
این بار غم هایی که دارم را گرفتند

حتی زمان پر زدن از این قبیله
مردم همه دور مزارم را گرفتند

در شام اما خواهری مضطر چنین گفت:
یارب ببین دار و ندارم را گرفتند

بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است
وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند

نیمی ز معجر سوخت.نیمی را کشیدند
اصلا تمام اعتبارم را گرفتند

در گوش من مانده صدای ذوالجناحش
میگفت: با نیزه سوارم را گرفتند

یک "یادگاری" بود. اما در خرابه
"بنت الحسین" آن یادگارم را گرفتند


شاعر:محمدجواد شیرازی


دختر فاطمه هستی و منم نوکرتان

اهل بیتم به فدای پدر و مادرتان

نگذارید که دل بسته جایی بشویم

بگذارید بمانیم به دور و برتان

کاش در صحن تو می شد که کبوتر باشیم

تا که هرروز بگردیم به دور سرتان

از طفولیت خود عالمه بودی بانو

فیض بردند بزرگان همه از محضرتان

چون علی دگری خلق نشد هیچکسی

نیست هم کفو شما تا بشود همسرتان

عصمت فاطمه در تو متجلی شده است

که شدی وارث معصومیت مادرتان

با ورود تو به قم شهر قیامت شده بود

صف کشیدند ملائک همه در متان

صاحب خانه تویی ما همه مهمان توایم

آمدی تا بشود کشور ما کان

آنقدر دور و برت پر شده بود از محرم

باد هم دست نینداخته بر معجرتان

لحظه آخرتان جای برادر خالی است

همدم و هم‌نفسی نیست دم آخرتان

آرش براری


تو شاه بیت تمام سرودهای منی

میان طایفه یاس ها تو یاسمنی


رئوف آل محمد تو را لقب دادند
تو مرهم همه ی سینه های پر محنی


تو اِبن بابِ حَوائج ، اَبا الجوادی تو
علی و فاطمه هستی حسینی و حسنی


میان صحن تو قرآن گشودم و دیدم
نگفته آیه قرآن به غیر تو سخنی


بیا بخر همه آنچه که ندارم را
بیا ببر دل من را به چشم هم زدنی


تو اسم اعظمی و در حرم ، محال همه
کنار پنجره فولاد، می شود شدنی


حدیث ابن شبیب تو شاهد حرفم
تو روضه خوان عزای شهید بی کفنی


شاعر؛ زینب اثنی عشری


رفتی و زینب از غم تو ناله سر دهد

یک گوشه ای به وقت سحرسینه می زنم
مادر نبود تا که تسلا دهد مرا
رفتی و من برای پدر سینه می زنم

رفتی و یاد داده ای بابا به دخترت
این زخم پرعمیق و مداوا نمی شود
شمشیر آمد و سر بابا دریده شد
چشمان بسته ی تو دگر وا نمی شود

بابا تو گفته ای که شود زینبم اسیر
می خواهم از بیان خودت گوییم سخن
بابا تو گفته ای که حسینم رود ز دست
می خواهم از زبان خودت گوییم سخن

رفتی وگفته ای سر بازار می روم
بابا تو گفته ای که گرفتار می شوم
رفتی و گفته ای به سرم سنگ می زنند
در کربلا بدون علمدار می شوم

شاعر:
آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)


حُجره‌ی سوخته‌اش کاش دری دیگر داشت
این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت
چه شده چند کنیز از پسِ در میخندند
یک‌نفر این طرف و چند نفر میخندند

خنده کردند بگویند تقلا کافی است
ناله‌ی واحسن و وای حُسینا کافی است

طَشت دَف شُد که نفهمند کسی می‌سوزد
بِینِ این حجره‌ی بسته نفسی می‌سوزد

طَشت را پیشِ لبانش بگذارند ای کاش
کاسه آبی به دهانش بگذارند ای کاش

ظرف از آب پُر اما به زمین می‌کوبند
می‌زند داد ولی پا به زمین می‌کوبند

خنده‌ی بد دهنی میرسد از هلهله ها
ناسزاهای زنی می‌رسد از هلهله ها

خواست بالی بزند غم پَرِ او را سوزاند
خواست آهی بکِشد حَنجر او را سوزاند
گفت آبی و نشد تا که بگوید جگرم
زهر وقتی نفَسِ آخرِ او را سوزاند

می‌کشد پا به زمین تا که بفهمند همه
جگرِ شعله ورش پیکرِ او را سوزاند

خواهری حیف ندارد که به دادش برسد
عوَضَش بی کَسی اش مادرِ او را سوزاند
تا بگِریند برایش دو سه همسایه که هست
رویِ این بام تنش مانده ولی سایه که هست
روی این بام تنش مانده ولی عریان نه…

حسن لطفی


بلا نازل شد و هیئت نشد برپا، ببخش آقا

ندانستیم عمری قدر نعمت را، ببخش آقا

کنار هم چه راحت گریه میکردیم در روضه

چه راحت برد ما را با خودش دنیا، ببخش آقا

تمام کوچه مشکی پوش میشد! سخت دلتنگیم

برای تکیه ها و آن سیاهی ها، ببخش آقا

خرابش کرده ایم و تو بزرگی کن درستش کن

درستش کن! به جان مادرت زهرا(س)، ببخش آقا

تمام ِ آنچه را داریم در یک آن! بگیر از ما

فقط بزم عزایت را نگیر از ما، ببخش آقا

محرّم پیش ِ رو داریم و برگ نوکریمان را

بیا و رد نکن لطفا بزن امضا، ببخش آقا

به غیر از هیأتت جایی نداریم و نگاهی کن

به غیر از روضه ات رفتیم اگر هر جا، ببخش آقا!

شاعر

مرضیه عاطفی


لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد

اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد

تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح
بر علی و فاطمه با حال مضطر خیره شد

خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود
دود و آتش را تصوّر کرد و بر در» خیره شد

دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد
آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد

روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت
پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد

آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی
بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد

طاقتِ بیتابی و اشک حسینش را نداشت
از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد

رفت تا جایی که زینب بغض کرد از کربلا-
تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر سر» خیره شد

دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید
وای از وقتی که بر سر» چشم دختر خیره شد!

مرضیه عاطفی


آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

calmtyrrlemit امادگی ازمون وکالت 98 طرح تدبیر گزیده ای از مقاله های علمی Elizabeth's info Edith's info تور استانبول دنیای انیمیشن من Judy's site فروشگاه فایل 1