رفتی و زینب از غم تو ناله سر دهد
یک گوشه ای به وقت سحرسینه می زنم
مادر نبود تا که تسلا دهد مرا
رفتی و من برای پدر سینه می زنم
رفتی و یاد داده ای بابا به دخترت
این زخم پرعمیق و مداوا نمی شود
شمشیر آمد و سر بابا دریده شد
چشمان بسته ی تو دگر وا نمی شود
بابا تو گفته ای که شود زینبم اسیر
می خواهم از بیان خودت گوییم سخن
بابا تو گفته ای که حسینم رود ز دست
می خواهم از زبان خودت گوییم سخن
رفتی وگفته ای سر بازار می روم
بابا تو گفته ای که گرفتار می شوم
رفتی و گفته ای به سرم سنگ می زنند
در کربلا بدون علمدار می شوم
شاعر:
آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
خبرت هست که آن طاق معلا افتاد. ولادت پیامبر
ای ,رفتی ,تو ,گفته ,سر ,دهد ,رفتی و ,گفته ای ,تو گفته ,ای که ,می زنم
درباره این سایت